امروز فردا سالگرد عمليات حماسي و بينظير «كربلاي ۵» است. رمز عمليات: «يا زهرا(س)». منطقه عمليات: شرق بصره و شلمچه. هيچي هيچي يا سخت سخت ۲۶ سال از عمليات كربلاي ۵ گذشت. ياد بچههاي لشكر ۱۴ امام حسين(ع) به خير. ياد آن دست علمدار اصفهاني كه در بدنش نبود به خير. ياد خندههاي هميشگي شهيد حسين خرازي به خير. ياد «پير دلاور جبههها» و عكس معروف كربلاي ۵ به خير. ياد داماد حاج بخشي، شهيد نادر نادري بهخير. ياد قائم مقام لشكر ۲۷ حضرت رسول(ص) شهيد يدالله كلهر به خير. ياد حجتالاسلام شهيد عبدالله ميثمي، ياد اسماعيل دقايقي، ياد شاهمرادي، اعتمادي، ميرحسيني، فرومندي،((محمدحسن زاده)) ياد همه شهداي كربلاي۵ به خير. ياد شهداي ابوالخصيب، كانال پرورش ماهي، جزيره بوارين، كارخانه نمك، هور به خير. ياد شبهاي عاشقي به خير.
من الان راحت و آسوده دارم از شهدا مينويسم، اما «مصطفي رحيمي» سالها پيش در شب خاطره بچههاي كربلاي ۵ ميگفت: «شب عمليات، در سه راهي شهادت، بغل دستم رزمنده طلبهاي نشسته بود، داشت وصيتنامه مينوشت. ناگهان آتش گلوله بالا گرفت. به خود كه آمدم، ديدم پاي برگه وصيتنامه آن روحاني شهيد، به جاي امضا، چند قطره خون سرخ نقش بسته.»
من الان راحت و آسوده دارم از شهدا مينويسم، اما جانبازي را ميشناسم كه در كربلاي ۵ قطع نخاع شد. اين جانباز نازنين تا امروز ۲۶ سال است كه روي ويلچر زندگي ميكند. من يك دقيقهاش را هم نميتوانم. اعتراف ميكنم. من الان راحت و آسوده دارم از شهدا مينويسم، اما به چشم خود ديدم همسر يكي از شهداي كربلاي ۵ ميگفت: «وقتي پيكر «محمد» برگشت، جاي ۱۵ گلوله روي بدنش بود... يكي ميان دو ابرو، يكي در چشم، يكي در قلب... همه جاي بدن سوخته بود.» من الان راحت و آسوده دارم از شهدا مينويسم، اما نماز جمعه چند هفته پيش، جانبازي ميگفت: «پايم را كربلاي ۵ جا گذاشتم، دلم را پيش شهداي شلمچه.»
من الان راحت و آسوده دارم از شهدا مينويسم، اما مادر يكي از شهداي كربلاي۵ ميگفت: «پسرم «علي» همه جنگ در جبهه بود. تا كربلاي ۵ همه دوستانش در عملياتهاي قبلي شهيد شده بودند. قبل از كربلاي ۵ چند روز آمد مرخصي. يك شب ديدم نشسته به دعا و راز و نياز. اشك ميريخت. اشكي! گريهاي! دلم كباب شد. رفتم كنارش كه، پسر جان! از خدا چه ميخواهي؟ گفت: مادر جان! راستش مثل اينكه شهادت تقدير من نيست، ولي امشب آنقدر براي خدا گريه كردم كه فكر كنم خدا تقدير مرا به حرمت اين همه اشك عوض كند. يك ماه نكشيد خبر شهادتش را آوردند. پيكرش را كه آوردند، هنوز خنده داشت صورت مهربانش. اين بار خبري از گريه نبود!»
بايد كربلاي پنجيها از كربلاي ۵ بگويند. چه سروده قشنگي دارد اين محمدحسين جعفريان عزيز: «ديشب از چشمم بسيجي ميچكيد، از تمام شب «دوعيجي» ميچكيد/ باز باران شهيدان بود و من، باز شبهاي «مريوان» بود و من/ دستهايم باز تا آهنج رفت، تا غروب «كربلاي پنج» رفت/ يادهاي رفته ديشب هست شد، شعرم از جامي اثيري مست شد/ تا به اقيانوسهاي دوردست، هم چنان رودي كه ميپيوست شد/ مثنوي در شيشه مجنون نشست، آن قدر نوشيد تا بدمست شد/ اولين مصرع چو بر كاغذ دويد، آسمان در پيش رويم دست شد.»
شهدا! به پاس اين به ياد بودنها، ياد ما هم باشيد... ياد همه ما جاماندگان...
منبع :جوان آنلاین (حسين قدياني)
((درپایان ازعزیزانی که اطلاعات یاخاطراتی باشهیدمحمدحسن زاده (خراسان رضوی – شهرستان درگز)دارندبرایم بفرستند.))